بدی دیگران را فراموش کن

مردی نزد آبراهام لینکلن آمد و گلایه کرد که شخصی رفتار بسیار بدی با اوداشته است.و وی نمی تواند این رنجش را از یاد ببر د

لینکلن گفت چرا نامه ای نمی نو یسی و هر چه را در درونت علیه او داری باز گو نمی کنی؟

با شدت هر چه تمام تر بنویس. مرد رفت و نامه ای بسیار تند نوشت سپس به نزد لینکلن آمد و گفت.من هما ن طور که گفته بودید نامه را نوشتم می توانم آن را برایش پست کنم

لینکلن گفت البته که نه. اکنون نامه را پاره کن و تکه های آن را در آتش بینداز و همه چیز را فراموش کن.هنگامی که شخص ذهن خود را خالی می کند فراموش کردن آسان تر می شود .به این دلیل من شیوه نوشتن نامه ای که فرستاده نمی شود را توصیه کردم

فرو بردن خشم

امام حسین (ع)روزی برای خوردن غذا نشسته بود که غلامی برای پذیرایی حاضر شد .از اتفاق غذای داغ از دستش به روی پای امام حسین(ع) ریخت غلام وحشت زده شد و آیه ای از قرآن کریم را قرائت کرد که می گفت

       (بهشت از آن کسی است که خشم خود را فرو می خورد)

امام حسین(ع) پاسخ داد من عصبانی نیستم

غلام ادامه داد بهشت از آن کسی است که برادر خود را ببخشد

و امام حسین (ع) گفت من تو را می بخشم

و غلام آیه را اینچنین تمام کرد زیرا خدا نیکو کاران را دوست دارد

امام حسین (ع) بی درنگ پاسخ داد تو را آزاد می کنم !

دیگر برده من نیستی و چهار صد سکه نقره به تو می دهم

هفته گذشته در آیینه آمار

کاروان ورزشی ایران در بازیهای آسیایی 10 پله صعود کرد و به رده پنجم رسید

بیش از 2400 کیلومتر بزرگراه در کشور بزودی آغاز می شود

پیاده روی 5000 نفری تاکسی رانان اصفهان

از هر 10 معلول جهان 8 نفر زیر فقر زندگی می کنند

دستگیری 336 قاچاقچی زن در فرودگاهها در هفت ماه گذشته

ذخیره سازی 900 میلیون تن کالای اساسی

افزایش هر ساله 60000 زن سرپرست خانوار

80در صد باز نشستگان تا میت اجتماعی زیر خط فقر هستند

80 در صد مجرمان به دلیل فقر مرتکب جرم شده اند

ایران در رتبه 129 جهان از حیث شاخص کسب و کار و رتبه عربستان 11 بحرین28 قطر 50 ترکیه 65 کویت 74

ثبت روزانه 92 پرونده قاچاق در گمرک ها

ایرانیهاروزانه 100 میلیون اس ام اس میدهند

ترور 8 قاضی در دو سال

مردی در شهرک قدس 7 نفر را کشت

در آخرین روز هفته قیمت سکه بهار آزادی 342000 تومان و دلار 1035 تومان

بگذریم  و  ببخشیم

لمورد لموت ژنرال برجسته فرانسوی روزی در جاده ای در لیون قدم می زد وبه سرباز مستی بر خورد که افسر ارشد خود را نشناخت

ژنرال خشمگین سیلی محکمی به صورت مرد زد.اما بی درنگ برای کاری که کرده بود عذر خواهی کرد.فردا او سرباز را احضار کرد و گفت.به خاطر می آوری که دیروز با تو چه کردم

سرباز به آرامی گفت.بله قربان

ژنرال گفت.متاسفانه من هم به خاطر دارم .می توانم پنج فرانک به تو بدهم؟

سرباز گفت.متاسفم آن را نمی پذیرم قربان

ژنرال گفت خوب ده فرانک

سرباز محتا طا نه گفت شما نمی توانید سیلی خود را با ده فرانک جبران کنید قربان

ژنرال سر تکان داد و گفت.حق با توست

پس ببین چه می گو یم تو را در آغوش می گیرم و....

سرباز گفت.آه بله بیا یید یکدیگر را در آغوش بگیریم و ببخشیم و از یاد ببریم

عید قربان مبارک

به مسلخ کشیدن نفس و به معراج بردن عشق

زیبا ترین جلوه تعبد در برابر خالق

عید ایمان و امتحان وسپاس واطاعت

سر بلندی ابراهیم و آرامش اسماعیل وامیدواری هاجر

و گذشتن از همه وابستگی ه به عشق مهر بان ترین

دل از بند تعلقات بریدن و به دوست ملحق شدن

روز قربانی نفس تنها برای رضای خدای یگانه

عید عبودیت و بندگی وسائیدن پیشانی عشق برخاک ربوبیت الله در پیکره گیتی

عید در مسلخ رفتن عقل در رکاب عشق

عیدی که موسی به طور میرود وابراهیم و اسماعیل به قربانگاه

محمد و علی به غدیر و حسین و عباس به کربلا

با رالها مقر فرماآنچه در این عید ذبح می شود منیت من باشد به پای ربانیت تو

     عید قربان بر همه مسلمین مبارک باد

ما می توانیم شاد شاد باشیم

اگه كمی و فقط كمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را كمی بهتر كنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی می‌خواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی كه معلوم نیست كی باشد نباشیم ... در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...

1 -  گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.

2 - سعی كنیم بیشتر بخندیم.

3-  تلاش كنیم كمتر گله كنیم.

4 -  با تلفن كردن به یك دوست قدیمی، او را غافلگیر كنیم.

5 - گاهی هدیه‌هایی كه گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا كنیم.

6 -  بیشتردعا كنیم.

7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت كنیم.

8-  هر از گاهی نفس عمیق بكشیم.

9-  لذت عطسه كردن را حس كنیم.

10-  قدر این كه پایمان نشكسته است را بدانیم.

11-  زیر دوش آواز بخوانیم.

12- سعی كنیم با حداقل یك ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .

13-  گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.

14-  با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.

15-  برای انجام كارهایی كه ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی كنیم!

16-  از تفكردرباره تناقضات لذت ببریم.

17-  برای كارهایمان برنامه‌ریزی كنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته كار مشكلی است!

18-  مجموعه‌ای از یك چیز (تمبر، برگ، سنگ، كتاب و... )برای خودمان جمع‌آوری كنیم.

19-  در یك روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.

20-  گاهی در حوض یا استخر شنا كنیم، البته اگر كنار ماهی‌ها باشد چه بهتر.

21-  گاهی از درخت بالا برویم.

22-  احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.

23-  گاهی كمی پابرهنه راه برویم!.

24-  بدون آن كه مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی كنیم.

25-  وقتی كارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یك بستنی بخریم و با لذت بخوریم.

26-  در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا كنیم.

27-  سعی كنیم فقط نشنویم، بلكه به طور فعال گوش كنیم.

28-  رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .

29-  وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس كنیم.

30-  زیر باران راه برویم.

31-  كمتر حرف بزنیم و بیشترگوش كنیم ..

32-  قبل از آن كه مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش كنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .

33-  چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.

34-  اگر توانستیم گاهی كنار رودخانه بنشینیم و در سكوت به صدای آب گوش كنیم.

35-  هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.

36-  احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نكنیم.

37-  به دنیای شعر و ادبیات نزدیك تر شویم.

38-  گاهی از دیدن یك فیلم در كنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.

39-  تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه كنیم.

40-  از هر آنچه كه داریم خود و دیگران استفاده كنیم ممكن است فردا دیر باشد

ایاک نعبد و ایاک نستعین

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست            بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مستش کرده بود                  فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای            بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دلخونم نکن                 من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم                       این تو این لیلای تو من نیستم           

گفت ای دیوانه لیلایت منم                      در رگ و پنهان و پیدایت منم

سالها با عشق لیلا ساختی                     من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم                     صد قمار عشق یک جا باختم

کرد مت آواره صحرا نشد                     گفتم عاقل میشود اما نشد

سوختم در حسرت یک بار یا ربت          غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز شب او را صدا کردی ولی             دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی            در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خارت کرده بود           درس عشق بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم             صد چو لیلا کشته در راهت کنم

نادان به جای دانا

میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟

یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».

اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:

«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...».

بمناسبت مراسم حج

 

دلخوش از آنیم که حج میرویم

غافل از آنکه کج می رویم

کعبه به دیدار خدا می رویم

او که همین جاست کجا می رویم

حج بخدا جز به دل پاک نیست

شستن غم از دل غمناک نیست

دین که به تسبیح و سر و ریش نیست

عیب کار از جعبه تقسیم نیست

دل سیار دل ما سیم نیست

این خدا .این همه هزاران طول موج

دیش احساسات ما تنظیم نیست

راسگویان و متقین

 

نیکی آن نیست که روی خود را به جانب شرق و مغرب کنید بلکه نیکو کار کسی است که :

 

به خدا و روز باز پسین و فرشتگان و کتاب خدا و پیامبران ایمان آورد

و مال خود را با آنکه دوستش دارد به خویشاوندان و یتیمان و در ماندگان و مسافران و گدایان و در بند ماندگان ببخشد

و نماز بگذارد و زکات بدهد

و نیز کسانی هستند که چون عهدی می بند ندبدان وفا می کنند

و آنانکه در بینوایی و بیماری و هنگام جنگ صبر می کننداینان راستگویان و پر هیز گارانند

گفته های تامل بر انگیز


 

 

 

 


 

باد می وزد …

می توانی در مقابلش هم دیوار بسازی، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زیباترین حکمت دوستی، به یاد هم بودن است، نه در کنار هم بودن . .. .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت

و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خوب گوش کردن را یاد بگیریم

گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود، میفهمم که راه را اشتباه رفته ام . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فراموش نکن قطاری که از ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد

ولی راه به جائی نخواهد برد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی: خدا به خیر کنه، صبح شده . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زندگی کتابی است پر ماجرا، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مثل ساحل آرام باش، تا مثل دریا بی قرارت باشند ... . 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه خواستنی ها داشتنی نیست، همیشه داشتنی ها خواستنی نیست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به کم نور ترین ستاره ها قانع باش، که چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فکر کردن به گذشته، مانند دویدن به دنبال باد است . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

  آدمی ساخته افکار خویش است، همان خواهد شد که به آن می اندیشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار

شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم

به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد

صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن، شاید امید تنها دارائی او باشد . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شاد بودن تنها انتقامی است که می توان از دنیا گرفت، پس همیشه شاد باش . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده، حتی اگه بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت جبران را بده . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خداست

و قدم هایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشی زیر پایمان له نشود . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای آنان که مفهوم پرواز را نمی فهمند، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم

فروشنده خواهیم بود.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛

با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است

پس همیشه امید داشته باش . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چه خوب می شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس و حقیقت را با واقعیت.

نمک شناسی

 
این است مردانگی ! ...
 


او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟!
بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.

البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ...
تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.
در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و ...

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند.
صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و ...

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.
آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.

سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...

سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود.
یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.

گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود

طناب شیطان

 

مردی کنار بیراهه‌ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طناب‌ها به دوش درگذر است. کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس، این طناب‌ها برای چیست؟

جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.

طناب‌های نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان، طناب‌های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می‌شوند.

سپس از کیسه‌ای طناب‌های پاره شده را بیرون ریخت و گفت: این‌ها را هم انسان‌های با ایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده‌اند و اسارت را نپذیرفتند.

مرد گفت: طناب من کدام است؟

ابلیس گفت: اگر کمکم کنی که این ریسمان‌های پاره را گره بزنم، خطای تو را به حساب دیگران می‌گذارم .....

مرد قبول کرد. ابلیس خنده کنان گفت: عجب، با این ریسمان‌های پاره هم می‌شود انسان‌هایی چون تو را به بندگی گرفت

عمل و عکس العمل











نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت .
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را
منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست
موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .


نجار در حالت
رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود . پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد .
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .
زمان تحویل کلید ،
صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن
بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .
این داستان ماست .
ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه
میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .
شما نجار زندگی خود
هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید

بمناسبت سا لروز در گذشت شادروان قیصر امین پور

اگر دل دلیل است

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم

اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم

اگر داغ شرط است ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان گردنیم!

اگر خنجر دوستان گرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر

ازاین دست عمری به سر برده ایم

 

قیصر امین پور

لحظه های کاغذی

خسته ام از آرزوها؛آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی؛بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را؛روز وشب تکرارکردن

خاطرات بایگانی ؛زندگی های اداری

آفتاب زرد وغمگین؛پله های رو به پایین

سقفهای سرد و سنگین؛آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته؛چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته؛خسته از چشم انتظاری

صندلیهای خمیده؛میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده؛گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی؛پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی؛نیمکتهای خماری

رونوشت روزها را؛روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی؛جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را؛با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی؛باد خواهد برد باری

روی میز خالی من؛صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیتها؛نامی از ما یادگاری

نگاه آماری به هفته گذشته

100 میلیارد دلار ذخیره ارزی داریم

اختصاص 1200 میلیلرد تومان اعتبار برای قم

1000 شرکت دولتی با 699 هزار میلیارد تومان سر مایه

12 میلیون جوان در سن ازدواج

5 میلیارد دلارپرو ژه جدید برای اجرا در سوریه

شمار بسیجیان در پایان 5 ساله پنجم به هشت میلیون می رسد

600 بازرس آماده برخورد با اخلالگران در معیشت مردم

حقیقی ها 597 میلیارد ریال سرمایه را از بازار خارج کردند

5 میلیارد و 100 میلیون تومان هزینه ساخت فیلم ملک سلیمان

70 در صد متون علوم انسانی باز نگری می شود

5میلیون تومان هزینه آمپول برای یک ماه بیماران ام اس

82 پروژه شهری در جنوب تهران به بهره برداری رسید

آلاینده های سرطان زا در تهران 26 برابر معیار های جهانی

کلاهبردار سه میلیاردی در خواب دستگیر شد

80 در صد ایرانی ها کمر درد دارند

درآخرین روز هفته-قیمت سکه بهار آزادی 336000 تومان و دلار 1093 تومان

چه کشگی چه پشمی

 

چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد.
از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت،
خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد.
ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:
اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.
قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:
اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي.
نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم...
قدري پايين تر آمد.
وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:
اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟
آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم.
وقتي كمي پايين تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟
ما از هول خودمان يك غلطي كرديم
غلط زيادي كه جريمه ندارد.

كتاب كوچه
احمد شاملو

پند های آموزنده از مولا نا

در بخشیدن خطای دیگران مانند شب باش

در فروتنی مانند زمین باش

در مهر و دوستی مانند خورشید باش

هنگام غضب مانند کوه باش

در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش

در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش

خودت باش همانگونه که می نمایی

پس از تعمق در این هفت بند به این کلمات دقت کن:

شب.زمین.خورشید.کوه.رود.دریا. انسان.

ملی پوشان بخوانند

 

 

 

 

 يكي از جانبازان جنگ تحميلي كه پس از مجروح شدن به علت وضع وخيمش به ايتاليا اعزام شده بود و در يكي از بيمارستانهاي شهر رم به مداوا مشغول بود. از قضا متوجه ميشود كه خانم پرستاري كه از او مراقبت مي كند نام خانوادگي اش "مالديني" است ابتدا تصور ميكند كه تشابه اسمي باشد اما در نهايت از او سوال ميكند كه آيا با پائولو مالديني ستاره شهير تيم ميلان ايتاليا نسبتي دارد ؟

.... و خانم پرستار در پاسخ مي گويد كه پائولو مالديني برادر وي مي باشد ، دوست جانباز نيز در حالي كه بسيار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش مي كند كه اگر ممكن است عكسي از پائولو مالديني برايش به يادگار بياورد و خانم پرستار قول مي دهد كه برايش تهيه كند صبح روز بعد دوست جانباز هنگامي كه از خواب بيدار مي شود كنار تخت خود مالديني را مي بيند كه با يك دسته گل به انتظار بيدار شدنش نشسته است...

مالديني از شهر ميلان واقع در شمال غربي ايتاليا به شهر رم واقع در مركز كشور ايتاليا كه فاصله اي حدودا ششصد كيلومتري دارد آمده تا از اين جانباز جنگي كه خواستار داشتن عكس يادگاري اوست عيادت كند.

شادی از خرد عاقل تر است (دان هرالد)

 

البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد.

اگر عمر دوباره داشتم، مى‌كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بيشتر مى‌رفتم. از كوه‌هاى بيشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بيشترى شنا مى‌كردم. بستنى بيشتر مى‌خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بيشترى مى‌داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدم‌هايى بوده‌ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى‌داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك‌تر سفر مى‌كردم.

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بيشتر جيم مى‌شدم. گلوله‌هاى كاغذى بيشترى به معلم‌هايم پرتاب مى‌كردم. سگ‌هاى بيشترى به خانه مى‌آوردم. ديرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابيدم. بيشتر عاشق مى‌شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى‌رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى‌كردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى‌شدم. به سيرك بيشتر مى‌رفتم.

در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌كنند، من بر پا مى‌شدم و به ستايش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى‌گويد:

"شادى از خرد عاقل‌تر است."

نصایح زردشت به فرزندش

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

قبل از جواب دادن فكر كن

هیچكس را تمسخر مكن

نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

خود برای خود، زن انتخاب كن

به شرر و دشمنی كسی راضی مشو

تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما

كسی را فریب مده تا دردمندنشوی

از هركس و هرچیز مطمئن مباش

فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی

با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی

دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی

مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی

سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

روح خود را به خشم و كین آلوده مساز

هرگز ترشرو و بدخو مباش

در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند

اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده

دورو و سخن چین مباش، نزدیك انجمن دروغگو منشین

چالاك باش تا هوشیار باشی

سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی

اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری

*     با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد

مغرور و خودپسند مباش،